!!!
سلام دوستان خوشمل خودمممممممممم.....اولين مطلبو ميذارم تا بخونيد و نظر بديد مگرنه اين وبلاگو ميبندم(ميدونم ميگيد ببند به درك...) منتظر نظراي داغتون هستم
قسم خوردم كه پا به پاي تو مسير جاده عشق را بپويم اما جاده عشق همراهي نمي كند قسم خوردم كه همراه تو آرامش درياي عشق را حس كنم اما درياي عشق سرابي بيش نبود قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقي جز تو در قلبم نباشد اما حس مي كنم تو عشقم را فراموش كرده اي قسم خوردم تنها اميد قلب بيقرارم ، نگاه چشمهاي مهربانت باشد اما تو نگاه زيبايت را از من ديوانه پنهان مي كني قسم خوردم تا آخرين نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم اما مي دانم كه تو ديگر دوستم نداري قسم خوردم جز عشق تو ، هيچ عشقي را به سراچه قلبم راه ندهم اما فهميدم كه تو معناي عشق مرا از ياد برده اي قسم خوردم از غم عشق تو ديوانه شوم و بميرم اما فهميدم كه حتي براي مردن هم خيلي دير شده خيلي ! شايد هيچ وقت احساس مرا درك نكني و عشق مرا ناديده بگيري اما سوگند يك عاشق ، هرگز شكستني نيست پس باز هم قسم مي خورم كه هرگز و هرگز سوگندهايم را نشكنم و تا پاي جان عاشق بمانم و عاشق بميرم می دانم کوله ام سنگین و دلم غمگین است اما تو دلواپس نباش...نیامدم که بمانم به پیش روی من تاچشم یاری میکند،دریاست. چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست. دراین ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا،دلم تنهاست، وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست! خروش موج بامن میکند نجوا: که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت، که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت ... مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین برکنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست فریدون مشیری چشمانت سبز و روشن و گیسوانت رودی از آفتاب بال هایت را نمی توانم ببینم اما تو آخرین بازمانده ی فرشته هایی در این سیاره ی تاریک و حتما دریا اسم کوچک توست وقتی به تو می اندیشم پاک می شوم رسول یونان زندگی دفتری از خاطره هاست...یک نفر در دل شب،یک نفر در دل خاک...یک نفر همدم خوشبختی هاست،یک نفر همسفر سختی هاست،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد....ما همه هم سفریم.
فعلا
شنبه 29 آبان 1389 - 9:07:20 PM